چشم و هم چشمی

پدری فخر می فروشد؛ پدری از دور شدن فرزندش می شکند.

به قلم: حجت الله حاجی کاظم پدر ساناز، فخر می فروشد؛ به معلم ها، به دوستان ساناز، به پدر و مادرهای دیگر. تیپ می زند؛ ادکلن گران قیمتش را برای جلسات مدرسه از سر تا پای خود خالی می کند. آدم بدی نیست. اما باورش این است که باید همه بفهمند او آدم مهمی است. […]

اسکرول