طبیعت مسائل علمی (درباره متافیزیک علم) بر اساس مقاله آگاسی

تدوین قسمت اول: حجت حاجی کاظم
تدوین قسمت دوم: پوریا علی حسن زاده
ویرایش: ح-حاجی کاظم

اشاره: با توجه به اهمیت مفهوم و سرفصل های متافیزیک در درک علم تجربی، با محوریت یک مقاله یا یک مبحث، به سرفصل هایی از آن می پردازیم. نویسنده هر متن، در ابتدای آن معرفی می شوند. کلاس مربوطه در گروه فلسفه علم دانشگاه شریف و در قالب درس مقولات ویژه متافیزیک توسط آقای دکتر علیرضا منصوری ارائه شده است.

dr-mansouri-alireza

عناوبن دیگر بحث های ارائه شده در مورد فیزیک و متافیزیک  از سرفصل های کلاس استاد

طبیعت مسائل علمی (درباره متافیزیک علم) بر اساس مقاله آگاسی
فیزیک و متافیزیک بر اساس مقاله پوپر
آشنایی با پارادوکس زنون و راه حل های آن
دیدگاه ارسطویی، گالیله ای و نسبیتی – کتاب گروچ
اتر و مسائل آن: مقاله ماکسول در بریتانیکا
واقعیت و زمان – مقاله پانتم + قراردادی بودن همزمانی
مسئله اندازه گیری و فیزیک کوآنتوم

برای دانلود مقاله به زبان انگلیسی می توانید اینجا کلیک کنید.

  طبیعت مسائل علمی بر اساس مقاله آگاسی – قسمت اول

در فیزیک به برخی مسائل توجه بیشتر و به برخی توجه کمتری می شود.

محققین، پاره ای از مسائل را برای تحقیق انتخاب می کنند و به آنها می پردازند و این موضوع در شکل گیری علم اثر دارد. اینکه چرا چنین مسائلی را انتخاب کردند و مسائلی را نه، قابل تامل و مطالعه می باشد. از کجا تصمیم می گیریم که مسئله ای بنیادین یا مهم است؟ واقعیت این است که مسائل علمی، وابسته به مسائل متافیزیکی آن دوره هستند. دانشمندان ممکن است بخواهند بخشی از جهان را مطالعه کنند بدون آنکه مطالعه کل جهان مورد نظر باشد. با توجه به اینکه برخی مسائل علمی دم دستی مدت ها بررسی نمی شود و نیز اینکه تعداد مسائل علمی بسیار بیشتر از توان محققین است،‌ این سوال را ایجاد می کند که چگونه مسائلی از علم انتخاب می شوند؟

عامل مهم در گسترش علم و موتور محرکه آن

روابط همکاری دوستانه و یا حتی خصمانه میان دانشمندان موجب می شود در تعامل میان دانشمندان، ایده جدید، نقادی ایده ها و ایده جایگزین مطرح شود در حالی که اگر هرکدام به موضوع خود می پرداختند، همکاری اتفاق نمی افتاد. اگر انتقادی وجود نداشت، یک دانشمند همیشه در مسیر عادت خویش حرکت می کرد و علم گسترش نمی یافت. مسائل مختلف علم و تازه واردها به دنیای علم، تنوع زیادی دارند و این موضوع نیز کمک به توسعه علم می کند.

ماهیت نظریات متافیزیکی و ارتباط آنها با علم

نظریات متافیزیکی، دیدگاه هایی درباره طبیعت اشیا است. (مثل نظریه فارادی که جهان را شامل نیروهای میدانی گونه می بیند.) نظریات علمی و حقایق می توانند از زاویه دید متافیزیک های مختلف تفسیر شوند. برای مثال، تئوری «جاذبه از راه دور» نیوتن، به صورت میدان جاذبه فارادی نیز تفسیر شده است. یک تفسیر متافیزیکی ممکن است در یک نظریه علمی گسترش و تعمیم یابد. (مثل تئوری میدان جاذبه انیشتن) ضمنا توجیه نظریه علمی جدید ممکن است از طریق نظریات متافیزیکی جاری دشوار باشد.

نقد پذیری نظریات متافیزیکی در مقابل نظریات علمی

تئوری های متافیزیکی مثل تئوری های علمی قابل نقد نیستند اما نقد پذیری آنها، متاثر از نظریه های علمی کلاس خود است. توضیح اینکه نظریه های علمی بر مبنای گزاره های متافیزیکی شکل می گیرند و هرگاه یک نظریه علمی در تقابل نظریه بدیل خود که مربوط به گزاره متافیزیکی دیگر است، در امتحان (آزمایش) ناموفق باشد، گزاره متافیزیکی آن نظریه قدرت تفسیر خود را از دست می دهد و رها می شود. این دلیل ارتباط نظریات علمی با متافیزیک است.

مقصود آگاسی از «متافیزیک به منزله چارچوب علم» و تاثیرپذیری وی از پوپر

این است که مسائل مورد علاقه هر فیلسوف، وابسته به جاذبه های مورد نظر وی است و همه اینها از باورهای متافیزیکی او سرچشمه می گیرد. نگاه آگاسی، در چارچوب فکری پوپر است.

سابقه مخالفت با متافیزیک

ظاهر این است که بیکن در آثار خود با متافیزیک مخالفت می نماید. وی متافیزیک ارسطویی را به شدت زیر سوال می برد اما ضدیت با آن را وسیله ای برای ضدیت با کل متافیزیک قرار می دهد. ادعا شده پوزیتیویست ها نیز با متا فیزیک مخالفت و دشمنی داشته اند.

ارزیابی آگاسی از ضدیت پوزیتیویست ها با متافیزیک

ارزیابی وی این است که در حقیقت آنان به متافیزیک خدمت کرده اند. زیرا آنان در حقیقت به متافیزیک بد حمله کرده و آن را از متافیزیک خوب جدا کردند چرا که احتمال داشت کسانی شبه علم و پیش علم را به جای علم قرار دهند و باید اینها از هم جدا می شد.

مقصود آگاسی از متافیزیک در مقاله اش

منظور از متافیزیک در این مقاله، اصطلاح خاص و محدود آن است. منظور از دکترین های متافیزیکی باید با بررسی ویژگی های متافیزیک هایی مثل ارسطو فهمیده شود. به نظر آگاسی، روشن است که متافیزیک ها، خود علم فیزیک نیستند بلکه نقش تنظیم کنندگی برای علم را ایفا می کنند.

متافیزیک خوب و متافیزیک بد

متافیزیک خوب: متافیزیکی مثل متافیزیک ارسطو و مسائل آن، متافیزیک خوب است که نقش تنظیم کنندگی در علم دارد و می توان وجود آزمایش هایی برای آزمودن ایده های متافیزیکی در تاریخ فیزیک مثل نا مساوی بل، نظریه متغیرهای نهان و … را تصور کرد. متافیزیک بد: متافیزیک غیر عقلی آمیخته با شبه علم است.

نظر بیکن راجع به متافیزیک

وی فقط مخالف جایگزین کردن روش های متافیزیکی به جای روش های استقرایی بود. مخالف جهش بدون قاعده به نتایج متافیزیکی بود. موافق رسیدن به متافیزیک علمی (scientific Metaphysics) با رها کردن بنیاد گرایی در علم بود. نظر وی از سوی دکارت و کانت حمایت شد.

نظر دکارت و کانت درباره متافیزیک

آنها از دیدگاه بیکن حمایت کردند. آنان متافیزیک علمی (scientific Metaphysics) را به صورت استدلال پیشینی و نه استقرایی پیگیری کردند. آنان در پی رسیدن به علم موجه یقینی بودند و باورشان این بود که اگر به علم یقینی نرسیم، باید علم را رها نمود.

تفاوت پروژه هیول و بیکن درباره علم

مسئله هیول این این بود که چرا از نظر تاریخی، پذیرش مکانیک نیوتنی موجه بود اما پذیرش اپتیک نیوتنی موجه نبود؟ چه معیاری برای تفاوت آنها وجود دارد؟ در حقیقت وی در پی تمایز میان علم و شبه علم بود اما هدف بیکن،‌ تمایز میان علم و متافیزیک بود.

نظر هیول درباره متافیزیک

وی از متافیزیک غیر علمی دفاع می کرد و متافیزیک را «الهام بخش» برای ابداع فرضیه های توضیح دهنده پدیده ها می دانست. برای نمونه، متافیزیک ارسطو را الهام بخش برای کپلر می دانست.

شباهت ها و تفاوت های هیول و پوپر درباره شبه علم در متافیزیک

شباهت: هر دو به دنبال تمایز علم و شبه علم بودند. هیچ کدام دشمن متافیزیک نبودند و نیز الهام گرفتن از متافیزیک را کارکرد آن می دانستند.
تفاوت ها: مثال هایی که می آوردند متفاوت بود (مثلا پوپر به مارکسیسم و فرویدیسم اشاره می کرد و هیول به مکانیک نیوتنی و اپتیک نیوتنی) – پوپر می گفت باید گزاره قابل آزمون باشد تا علم باشد اما هیول می گفت باید از آزمایش سربلند بیرون آید. – پوپر تحت تاثیر پوزیتیویست ها گاه میان متافیزیک و شبه علم و خرافات جمع می کرد اما هیول چنین نکرد. – هیول لازم می دانست که تئوری های علمی دارای تست های پایدار باشند ولی پوپر فقط به قابل تست بودن اشاره می کند.

ویژگی بارز شبه علم در نظریه پوپر

آزمون ناپذیری (غیر قابل تست بودن) نظریه، ‌ویژگی بارز شبه علم از دیدگاه پوپر است.

شرط اصلی یک بحث و گفتگو از نظر آگاسی

۱-    احتمال درست بودن تفکر مخالف خود را منتفی ندانیم.
۲-    نوع استدلال های معتبر و قوانین بحث را مشخص کرده باشیم.
۳-    کسی اجازه نداشته باشد که در هر ناسازگاری که برای نظریه کشف می شود، از اصلاح موضعی برای توجیه آن استفاده نماید.

اختلاف آگاسی و پوپر در مورد ویژگی های یک نظریه علمی

پوپر، این موارد را ویژگی نظریه علمی می داند:
۱-    قدرت توصیف بالا
۲-    محتوای اطلاعاتی بالا
۳-    خلاصه بودن
۴-    کلی بودن
۵-    ساده بودن
۶-    دقت
و پوپر، همه اینها را در ابطال پذیری خلاصه می کند. اما آگاسی می گوید نمی توانید نماینده همه اینها را ابطال پذیری قرار دهید چون از روی میزان ابطال پذیری نمی توان بقیه ویژگی های برشمرده شده را مورد قضاوت قرار داد. نقد دیگر اینکه آگاسی دایره علم را وسیع تر از پوپر می داند. برای نمونه، وی گزاره متافیزیکی را علمی می داند اما نتیجه نظریات پوپر این است که آن را جزو علم نداند.

انتقادات آگاسی به نظریه علم پوپر

۱.    پوپر ملاک علم تجربی بودن را ابطال پذیر بودن دانسته در حالی که می توان مثال هایی آورد که علم نیستند اما قابل ابطال تجربی هستند. مثل نظریه طالس که مدعی بود همه چیز از آب درست شده است. یا نظریه مارکس که پیش بینی اجتماعی آن محقق نشد. بنابراین یا نظریه پوپر را باید رد کنیم و یا بگوییم برای علم ناکافی است. اگر بگوییم فقط ناکافی است، باید بگوییم ابطال پذیری تنها یکی از ویژگی های تجربی علم را نشان می دهد.
۲.    پوپر فهم را معادل توصیف و تبیین دانسته در حالی که توصیف تنها روش فهم نیست. برای نمونه، در هنگام تطابق دادن چارچوب متافیزیکی دو توصیف، توصیف به تنهایی نمی تواند کارگشا باشد.
۳.    قدرت توصیف، همیشه وابسته به ابطال پذیری نیست.گاهی سیستمی نظری توصیف می شود اما قابل تست (ابطال) نیست.
۴.    پوپر درجه ابطال پذیری را وابسته به تعداد پدیده های ممکن که می تواند نظریه را ابطال کند و نیز احتمال هر ابطال بالقوه دانسته بود اما آگاسی می گوید به جای تعداد پدیده های ممکن، باید از امکان مشاهده رویداد ابطال کننده بعدی سخن گوییم.
۵.    بر طبق نظر پوپر، یک توصیف رضایتبخش باید مستقلا قابل تست باشد. پس نظریه Weyl که میان تئوری ماکسول و اینشتین ارتباط برقرار کرده و مستقلا تست نمی شود،‌ علمی نیست؟
۶.    سادگی از نظر پوپر وابسته به قدرت توصیف،‌ کم بودن پارامترها و عمق نظریه دارد. در حالی که می بینیم برخی نظریات کلیت کمتری دارند اما پذیرش بیشتری داشته اند.
۷.    پوپر در کتاب «طبیعت مسائل فلسفی» خود علم را وسیع تر از ابطال پذیر بودن معرفی کرده است و از پیش فرض های متافیزیکی فیثاغورس هم در در داخل دایره علم نام برده است و این نسبت به کتاب «منطق اکتشاف علمی» وی که ابطال پذیری را تنها معیار معرفی کرده در تناقض است.

ابطال پذیری، ویژگی تجربی علم و نه ویژگی علم تجربی

ویژگی تجربی علم است چون متافیزیک و گسترش کاربرد ریاضیات نیز جنبه های تجربی دارند اما از روش ابطال پذیری استفاده نمی کنند.

نقد آگاسی به فرآیند تحقیق از نظر پوپر

پوپر، تحقیق علمی را شامل یافتن و تست کردن نظریه های آزمون پذیر می داند اما آگاسی می گوید:
۱-    تحقیق علمی بیشتر اوقات به سوی یافتن و تست کردن نظریه های متافیزیکی هدایت می شوند.
۲-    روال تحقیق ها تمایل دارند به سوی نظریات دارای درجه آزمون پذیری کمتر هستند حرکت کنند.
۳-    این روال،‌ عقلایی نیست که صرفا تئوری های قابل تست را تولید کرده و سپس تست کنیم. در حالی که هدف علم این است که جهان را عقلایی بفهمد.

طبیعت مسائل علمی بر اساس مقاله آگاسی – قسمت دوم

تفاوت خرافه، شبه علم و متافیزیک در قبال شواهد از نظر آگاسی

خرافه از شواهد خفی استفاده می کند. شبه علم از شواهد تصدیقی و متافیزیک از ترکیبی از شواهد نمایشی و شواهد مطابقتی استفاده میکند. بدین ترتیب خرافه در استفاده از شواهد خود تحمل نقادی را ندارد زیرا شواهد خفی به عنوان اشاره کنندگانی به حقیقتی نامعین عمل می کنند و قابل تکرار نیستند. شبه علم برعکس خرافه تحمل نقادی را دارد اما از شواهد تصدیقی استفاده می کند عملا امکان ابطال آن وجود ندارد زیرا جلوی ابطال را با اصلاحات موضعی می گیرد. متافیزیک در مقابل باید قابل ابطال شدن باشد و این قابلیت با دوری از شواهد تصدیقی و استفاده از منطقی روشن می باشد که با شفافیت، امکان اصلاحات موضعی را از بین می برد. پس استفاده متافیزیک از شواهد، بیشتر برای شفاف سازی و تبیین است. به همین دلیل نیز متافیزیک از شواهد نمایشی و مطابقتی استفاده می کند تا ایده ها را توضیح داده و پتانسیل های خود را نشان دهد.

شواهد مسئله ساز

شواهد مسئله ساز، شواهدی هستند که با نظریه فعلی قابل تبیین نبوده و محتاج ارائه نظریه جدید هستند. همین شواهد هستند که در نظریه جدید، حاکی از قدرت و وسعت تبیین آن می شوند.

شواهد خفی

شواهد خفی، به حقیقتی ممکن اشاره دارند و درحالیکه ما را ملزم به قبول نظریه شارح آن حقیقت نمی کنند، انباشت آنها منجر به جدی گرفتن آن نظریه می شود. از مهمترین مشخصه های خرافه، توجه جدی آن به شواهد خفی است.

تفاوت شواهد مسئله ساز با شواهد خفی

تفاوت شواهد مسئله ساز و شواهد خفی این است که ما تلاش می کنیم شواهد مسئله ساز را تبیین کنیم و صدق و کذب این تبیین را به پروسه نقادی می سپاریم ولی در مورد شواهد خفی ما به دنبال کشف حقیقت هستیم، درحالیکه قادر به صورت سازی درستی از آن نبوده و از این رو نمی توانیم آن را وارد پروسه نقادی بکنیم. پس شواهد مسئله ساز باید قابل تکرار باشند ولی در مورد شواهد خفی انتظار این است که بلافاصله جدی گرفته شوند و از آنرو قابل تحقیق و بررسی نقادانه نیستند.

چرا برخی پدیده ها نادیده گرفته می شوند؟

البته پدیده های قابل تکرار فراوانی وجود دارند که نادیده گرفته می شوند زیرا این پدیده ها برای چارچوبهای متافیزیکی فعلی ما بیش از حد مسئله ساز هستند بدین صورت که چارچوبهای متافیزیک ما ضعیفتر از آن هستند که بتوانند تعبیری از آنها ارائه دهند و قادر به در بر گرفتن آنها نیستند. از این رو از لحاظ علمی چندان جالب توجه نیستند.

شواهد تصدیقی

شواهد تصدیقی شواهدی هستند که نظریه پرداز، انبوهی از آنها را ارائه می دهد و در صورت اعتراف دیگران به صدقشان، آنها را اثبات گر نظریه خود می داند. این شواهد امروزه برای مخاطبان با دید غیرانتقادی همان نقش شواهد خفی را در قرون وسطی بازی می کنند و برای مخاطب منتقدتر نیز حکم شواهد تبیین شده را دارند اما تبیین های ضعیف توسط مخاطبان نادیده گرفته می شوند زیرا در ظاهر قدرت توضیح واقعیت های پنهانی را دارند. شبه علم از شواهد تصدیقی استفاده می کند و با ترفندهای موضعی سعی در تبیین تمام شواهد ابطال گر دارد و این باعث می شود نتوان آن را با هیچ پدیده قابل تصوری ابطال کرد. به همین دلیل نیز حوزه تعبیر نظریات شبه علمی چنان وسیع است که قدرتی توضیحی برای آنها باقی نمی گذارد. این همان مشخصه ایست که شبه علم و متافیزیک با هم در آن مشترکند.

تنزل متافیزیک به شبه علم و ارتقاء شبه علم به متافیزیک

اما تفاوت متافیزیک با شبه علم در این است که متافیزیک با منطقی روشن ادعاهای خود را مطرح کرده و از شواهد تصدیقی استفاده نمی کند و این امر منجر به این نتیجه می شود که متافیزیک در برابر انتقادات و شواهد ابطالگر رویکردی شفاف و از پیش معلوم داشته باشد و به اصلاحات موضعی متوسل نشود. پس اگر متافیزیک در تلاش برای تبیین یک پدیده متوسل به اصلاحات موضعی شده و ادعاهای متناقض را تحت پوشش خود داشته باشد به مرتبه شبه علم نزول کرده است. همچنین می توان شبه علم را به مرتبه متافیزیک ارتقا داد. در این صورت اولین گام حذف ادعاهای زائد از طریق شفاف سازی منطق آن خواهد بود. شواهد مورد استفاده در متافیزیک بیشتر حالت نمایشی دارند یعنی که ما با اعمال ایده ای مجرد در یک مورد انضمامی، متافیزیک مورد نظر را شفافتر به مخاطب عرضه می کنیم. البته ممکن است این شواهد نقشی مهمتر از ارائه و نمایش نیز داشته باشند و آن نشان دادن توانایی های بالقوه متافیزیک مورد نظر در داشتن شواهدی است که قابلیت تبیین جهان فیزیکی را دارند. این شواهد را می توان شواهد مطابقتی نامید. البته متافیزیک از هیچکدام از شواهد مطابقتی خود نتیجه نمی شود و یا نمی تواند به تنهایی آنها را نتیجه دهد. همچنین متافیزیک از مجموعه تمام شواهد مطابقتی خود نیز نتیجه نمی شود مگر اینکه فرض شود این مجموعه جامع است. از این رو که این فرض آزمون پذیر است می توان در آن صورت نشان داد که چنین متافیزیکی از نظریات علمی نتیجه می شود و بنابراین مرتبه علمی پیدا می کند.

ایستایی متافیزیک در جامعه غیر نقاد و پویایی آن در جامعه نقاد

متافیزیسین ها همیشه ادعا کرده اند که فرضیات علمی آنها با اصول متافیزیکی آنها مطابقت دارد و بی شک همیشه می توان چنین فرضیات تبینی که با متافیزیک مورد نظر مطابقت داشته باشند را یافت. در چنین صورتی یک جامعه در صورت داشتن توانایی نقادی و یک دارایی جامعه علمی پویا می تواند این ادعا را باطل کرده یا محدودیتهای متافیزیک مورد نظر را نشان دهد و متافیزیسین را به تجدید نظر در رای خود سوق دهد. طبیعی است که در جامعه غیرعلمی و غیرانتقادی چنین حرکت رو به جلو مبنی بر نظریات علمی وجود نخواهد داشت.

مثال هایی برای چگونگی افزایش قدرت تبیینی نظریات متافیزیکی

تالس، پارمندیس، دموکریتوس

نظریه تالس در باب منشا و تنوع ماده با در نظر گرفتن یک موجودیت بنیانی و تغییرناپذیر به این نتیجه منطقی منجر می شد که آنچه ما به عنوان تغییر و تنوع می شناسیم توهمی است. پارمنیدس کسی بود که این نتیجه را بر خلاف ماهیت ضد شهودی و خلاف عرف آن پیش کشید و مبنای نظریه ثبات او گردید. اما اگر این نتیجه منطقی مطرح نمی شد ایده های پیشروتر و مخالف با آن که از سوی کسانی چون دموکریتوس ارائه شد، به میان نمی آمد. تازگی این نظریات در این بود که آنها در عین حفظ وحدت، تنوع را نیز توضیح می دادند.
دموکریتوس در اتمیسم خود متاثر از پارمنیدس بود زیرا مشکل مشترک هر دو فهمی عقلانی از تغییر بود. پارمنیدس را شاید بتوان اولین فیزیکدان نظری دانست زیرا نظریه فرضی-استنتاجی او اولین نظریه از نوع خود و شروع رشته ای از نظریات مشابه بود که با حقایق مشاهدتی معین ابطال شده و جای خود را به نظریه بهبود یافته بعدی می دادند. نظریه پارمنیدس این بود که چون خلاء عدم است، پس جهان پر است و از این رو یک کل بدون اجزاء است که نمی تواند حرکت کند زیرا فضای خالی وجود ندارد. این مساله ایست که همیشه اذهان فیلسوفان طبیعی را به خود مشغول داشته است تا جایی که می توان حتی نظریه میدان اینشتین را نمونه ای چهار بعدی از جهان سه بعدی تغییرناپذیر پارمنیدس دانست زیرا به یک معنا تنها مشاهده گر است که در جهان خط خود سیر می کند و پیاپی از پیرامون فضا-زمانی خود آگاه می شود. اما به این خاطر که مشاهده نتیجه پارمنیدس را زیر سوال می برد دموکریتوس با رد پیشفرضهای پارمنیدس ادعا کرد که چون حرکت وجود دارد پس جهان دارای اجزاء است و از این رو نمی تواند پر باشد بنابراین خلاء وجود دارد. البته اجزاء مورد نظر دموکریتوس همانند جهان پر پارمنیدس دچار تغییر نمی شوند. این ایده که هر تغییری حرکت است نقطه عظیمت فیزیک تا دوران ما قرار گرفت و هنوز نیز موثر است به رغم اینکه با وارد شدن ایده نیروهایی با شدت متغیر توسط نیوتن، و اهمیت یافتن بیش از پیش میدانهای متغیر نیرو بر اساس کارهای فارادی و مکسول فیزیک از این ایده محدود فراتر رفت. پس نکته اینجاست که فلسفه ای از تغییر که برای فهم عقلانی آن مسئله طراحی شده بود به علوم فیزیکی برای چندین قرن خدمت کرده و در نهایت با فراختر شدن دید دانشمندان پشت سر گذاشته می شود.

افلاطون و هندسه اقلیدسی

نظریه صور (مثل) افلاطون متاثر از دیدگاه فیثاغورثی  بود که همه پدیده ها را به نسبتهای میان اعداد تحویل می کرد. برای این کار فیثاغورثیان از نقطه نگاره هایی برای نشان دادن صورتها یا اشکال هندسی استفاده می کردند و از طریق شمارش نقاط قراردادی تشکیل دهنده آن صور و برقراری نسبتهایی میان این اعداد به نتایج مهمی در باب اشکال هندسی می رسیدند. همچنین کشف اینکه هارمونی نیز در ذات چیزی جز نسبتی از اعداد نیست به این دیدگاه قوت بخشید که همه چیز را می شود با نسبت میان اعداد توصیف کرد. اتمیسم دموکریتوس نیز همانند نظام فیثاغورثیان وابسته شمارش و نسبتهای میان اعداد گویا بود. شباهت میان نقطه نگاره های فیثاغورثیان و نگاره های صور فلکی این ایده را در ذهن افلاطون پرورش داد که صور واقعیتهای تغییرناپذیر آسمانی هستند که آنچه در جهان اتفاق می افتد و وجود دارد تنها سایه ای از این حقایق فلکی است. اما کشف اعداد اصم مشکلی اساسی برای فیثاغورثیان و اتمیستها به وجود آورد زیرا قیاس پذیری و نظام نسبتها فرو ریخت. مکتب افلاطون و شاگرد این مکتب، اقلیدس تلاش کرد با کنار آمدن با این مسئله تمرکز را از شمارش و حساب، به اندازه گیری و هندسه ببرد و نظامی جدید از اتمیسم بنا کرد که ذرات بنیانی آن بر پایه مثلثها بوده و برخلاف دموکریتوس خلاء را حذف می کرد زیرا استدلال می کرد که حتی در یک جهان پر نیز حرکت به مثابه گرداب در مایعات ممکن است. از زمان افلاطون و اقلیدس این مسئله پیشفرض گرفته شده است که هندسه ابزار بنیادی توصیف فیزیکی، نظریه ماده و کیهان شناسی است.

لایب نیتس و اینشتین و مسئله فضا

دو مفهوم از فضا وجود دارد:

الف) فضا به عنوان مشخصه موضعی جهان اشیا مادی
ب) فضای مطلق به عنوان ظرف تمام اشیاء مادی.
در مفهوم دوم شی تنها می تواند در فضا تصور شود و در مفهوم اول فضا تنها با وجود شی معنا می یابد. نیوتن این ایده را مطرح کرد که فضا باید به عنوان علت مستقل رفتار اینرشیال اجرام فهمیده شود. نیوتن درک کرد که مفهوم اول از فضا قادر نیست به عنوان پایه اصل اینرسی و قانون حرکت عمل کند. اما لایبنیتز به این ایده نیوتون انتقاد وارد کرد زیرا که از نظر او در این دیدگاه نه تنها فضا به عنوان موجودیتی مستقل از همه اشیا مادی به حساب می آید بلکه  بدتر از آن نقشی مطلق در ساختار علی نظریه دارد زیرا که فضا به عنوان سیستمی اینرشیال بر همه اشیا تاثیر دارد اما آنها هیچ تاثیری بر آن ندارند. اما موفقیت نظریه نیوتن این انتقادات را خاموش کرد و زمان نیز به همراه فضا از آن پس نزد دانشمندان مطلق محسوب می شد تا اینکه اینشتین با نظریه نسبیت خود این مطلق بودن را زیر سوال برد زیرا که در نسبیت عام میدان گرانشی و از آنرو ساختار فضا -زمان وابسته به حضور ماده بوده و نمی تواند مستقل از آن به صورت مطلق تصور گردد.

دکارت، نیوتون، کولن، بولتزمن، بوسکویچ

در متافیزیک دکارتی هر حرکتی حاصل فشار به جلو محسوب می شد. مثال پشتوانه این ایده، پمپ مکش بود که در آن عمل کشیدن به طور علمی بنابر فشار جوی توضیح داده می شد. در مثالی دیگر توضیح داده می شد که گرچه بالا بردن یک کوزه، کشیدن آن به بالا تصور می شود اما در واقع بالا بردن کوزه با فشار به دسته های آن بود. این مثال از سوی نیوتن مورد انتقاد قرار گرفت زیرا هنگامی که تصور شود کوزه محکم است و یا حاوی چیزی سبک می باشد می توان حرکت آن را با فشار کوزه به بالا توسط دسته اش توضیح داد اما اگر چنین نبود فشار دسته رو به بالا تنها باعث بالا آمدن دسته و ماندن کوزه روی زمین می شد. پس در اینجا نیرویی جذب کننده بین دسته و بدنه کوزه وجود دارد که به ما کمک می کند با دسته بتوانیم کوزه را به بالا بکشیم. اما متافیزیک نیوتونی نیز بسیار خام به نظر می رسد. برای مثال با در نظر داشتن این فرض کولن مبنی بر اینکه نیروهای الکتریکی تنها بین بارهای الکتریکی عمل می کند و اجسام معمولی تنها تحت تاثیر نیروهای گرانش و همدوسی هستند، چگونه می توان باقی ماندن بار بر روی اجسام معمولی و حرکت انها به هنگام نزدیک یا دور شدن از یک بار را توجیه کرد؟ این سوال به روشنی نشان می دهد که اجسام معمولی نیز به یک معنا الکتریکی هستند. اما حاکمیت متافیزیک نیوتونی چنان قوی بود که وقتی فارادی نظریه ای عالی ارائه داد که فرض خاصیت الکتریکی داشتن اجسام را نیز دربر داشت تقریبا به صورت کامل نادیده گرفته شد. همچنین اتفاقی نیست که بولتزمان دلیل مخالفت عمومی با مکسول را تبعیت از بوسکویچ و نه نیوتن می داند زیرا بوسکویچ بود که برنامه نیوتون را به صورتی اصلاح کرد که بتواند به یک ذره مادی اجازه دهد منشا انواع مختلفی از نیروها باشد. بوسکویچ این کار را به این دلیل انجام داد که کشف کرده بود برنامه نیوتون قادر به تبیین پدیده برخورد الاستیک نیست.

نمونه هایی از تعابیر ارائه شده برای فکت ها و تعابیر ارائه شده برای نظریه ها

تعبیر از فکتها: نظریه متافیزیکی فارادی که عالم را یک میدان بزرگ نیروها می داند را می توان به عنوان تعبیری برای ماهیت نور به کار برد. این دیدگاه نور را به عنوان ارتعاشات خطوط نیرو در فضای خالی تعبیر می کند. فارادی خود نور را امواجی از میدان نیروی مغناطیسی می دانست.
تعبیر از نظریه:  فارادی نظریه نیوتنی کولن از نیروهای الکترواستاتیک را پذیرفت اما آن را در تصور میدانی خود بازتعبیر کرد. این تعبیر راضی کننده نبود و فارادی سعی کرد با یافتن خطوط منحنی نیروهای الکتریکی این تعبیر را راضی کننده سازد. او سپس دریافت که خطوط الکتریکی در مجاورت با عایقها خم می شوند. اما عایق بودن با نظام نیوتنی سازگار نبود و به همین علت این تعبیر مغفول ماند و حتی کاوندیش که خاصیت عایقی را کشف کرده بود کار خود را منتشر نکرد زیرا تلاش داشت این پدیده را با نظام متافیزیکی نیوتنی آشتی دهد. اما این کار میسر نشد و پس از معادلات ماکسول معلوم گردید که متافیزیک فارادی پیروز شده است. گرچه این متافیزیک نیز پس از آشکار شدن تعارضات آن با نظریه پلانک کنار گذاشته شد.

ارتباط تعابیر متافیزیکی با تجربه و آزمایش

تعابیر متافیزیکی می توانند در صورت حاکم شدن بر جامعه علمی باعث نادیده گرفته شدن برخی آزمایش ها و کنار گذاشتن برخی حوزه های تحقیقی شوند. همانگونه که تا اواخر قرن نوزدهم با وجود مشکلاتی که آزمایش اورستد برای متافیزیک نیوتنی پیش می آورد، این متافیزیک جای خود را به متافیزیک های رقیبی که توانایی تبیین این آزمایش را داشتند نداد. البته این حکمرانی بیشتر به دلیل پایداری در حفظ نظریه است و در صورتی که در نهایت نشان داده شود نمی توان آزمونی تجربی را در قالب متافیزیک مورد نظر تعبیر کرد، متافیزیکی رقیب جایگزین می شود و این نشان دهنده اتکاء نظریات متافیزیکی و تعابیر بر تجربه است گرچه این اتفاق نه در پیش نهادن این تعابیر، بلکه در اتخاذ آنها صورت می گیرد.

تحول و پیشرفت با ارائه تعابیر جدید

تعابیر جدید می توانند باعث فراختر شدن گستره تصورات دانشمند گردند در اینکه می توانند نقاط تمرکز را در تحقیق علمی تغییر دهند. همانگونه که تعبیر متافیزیکی فارادی او را به فکر یافتن خطوط منحنی نیروهای الکتریکی انداخت و او در این راه به کشف پدیده عایق بودن نائل شد.

ارتباط متافیزیک و تاریخ نگری از نظر آگاسی

آگاسی این ایده را پیش می نهد که در اکثر مواقع حوادث مهم در تاریخ علم به خاطر اهمیتشان در چارچوب متافیزیکی حاکم آن زمان مورد توجه قرار گرفته اند. این واقعیت را می توان چنین توضیح داد که چارچوب های متافیزیکی به پروژه های تحقیقاتی تبدیل می شوند و سمت و سوی تحقیق علمی را تعیین می کنند. از این رو به نظر او آن مقاطع تاریخی یا پروژه های تحقیقاتی که بعدها با نظر به گذشته با اهمیت تلقی می شوند به لحاظ تاریخی از آن نظر اهمیت پیدا می کنند که خود باعث درک بیشتر رویکردها و چارچوبهای متافیزیکی کنونی می شوند.

ارتباط اهمیت یک نظریه علمی با متافیزیک

از دید آگاسی انگیزه پرداختن به مسائل و توجه عمومی به بخشی از علم، به خاطر بنیان های متافیزیکی این مسائل و نظریات است. برای مثال مسائل ایرودینامیک کنونی تنها قسمت کمی از غیرهوانوردان را جذب می کند اما فرض کنید مسئله متافیزیکی جدیدی به وجود می آمد و به این بخش از علم مربوط می شد. این اتفاق بی شک این نظریه را در کانون توجهات قرار داده به آن اهمیت بیش از پیش می بخشید. آگاسی ادعا دارد که گرچه نمی داند چرا مسائل و حوادث علمی مهم در تاریخ باید اهمیت متافیزیکی داشته باشند، اما مطالعات نشان می دهد که در اکثر موارد چنین است.

مثال هایی از ارتباط ایده های مورد توجه علمی با متافیزیک حاکم

مثلا تحقیقات جنر در رد برخی خرافات روستایی که منجر به ایجاد آلت واکسیناسیون گردید مرتبط با این ایده بیکن بود که خرافه اصولا برای علم مضر است. تعبیر مکانیکی از واکسیناسیون که معادل نظریه پادتن هاست یک نظریه متافیزیکی است. زیست شیمیدان ها از آن به عنوان برنامه تحقیقاتی استفاده کرده و به مواردی علمی دست یافته اند که در مطابقت با آن است و هنوز نیز این جستجو ادامه دارد. این داستان نشان می دهد که چگونه ایده ای به دلیل متناسب بودن با یک چارچوب متافیزیکی وارد مسیر اصلی علم می گردد.
مثال دوم در مورد کشف سیارک هاست. این کشف بی اهمیت است گرچه تز دکترای هگل را زیر سوال برد و متافیزیک کپلر را ابطال کرد اما کسی اهمیتی برای آن متافیزیک قائل نبود. همچنین گرچه این کشف با قاون بُد سازگار بود، این قانون به هیچ نظریه متافیزیکی مرتبط نبود. این کشف بی اهمیت است زیرا هیچ ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با چارچوب های متافیزیکی مهم زمانه نداشت. گرچه این امکان وجود دارد که در پرتو یک کیهان شناسی جدید دارای اهمیت گردد.

طبیعت مسائل علمی (درباره متافیزیک علم) بر اساس مقاله آگاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اسکرول