داستان

زوزه گرگ ها برای آزادی گوسفندان 

زوزه گرگ ها برای آزادی گوسفندان  چوپان گلہ گوسفندان را به استراحتگاه برد و همہ درهاے آن را بست. شبانگاه وقتی گرگ‌هاے گرسنہ سر رسیدند و درها را بستہ یافتند، جمع شدند تا نقشه‌اے براے بیرون کشیدن طعمه‌ها پیدا کنند! پس از ساعتها، سرانجام بہ این نتیجہ رسیدند کہ تنها راه چاره جمع شدن جلوے […]

داستان راز انتظار پدر

حجت حاجی کاظم از کنار بچه های شیرخوارگاه به اتاقم برگشتم. صدایی آشنا بود: سلام پسرم! خدا قوت! برای گفتن راز انتظاری چند ساعته در روزهای کودکی ام آمده بود. پسرم! ده سالت بود که آن دزد بی انصاف، همه اموالمان را برد. یادت می آید همان سال با هر دشواری که بود، یک قابلمه […]

اسکرول