نذری و صدقه

داستان راز انتظار پدر

حجت حاجی کاظم از کنار بچه های شیرخوارگاه به اتاقم برگشتم. صدایی آشنا بود: سلام پسرم! خدا قوت! برای گفتن راز انتظاری چند ساعته در روزهای کودکی ام آمده بود. پسرم! ده سالت بود که آن دزد بی انصاف، همه اموالمان را برد. یادت می آید همان سال با هر دشواری که بود، یک قابلمه […]

اسکرول