بازهم یادداشت دیگر بر «من حسرت ایرانی بودن دارم»

مطلب دوست عزیزم احمدیاسر وافی
من یک مسلمان ایرانی هستم نه یک ایرانی مسلمان !

متأسفانه مسأله ی وطن دوستی به حدّی در اذهان ما ریشه دوانده که گاهی برخی از آن تعبیر به وطن پرستی میکنند !

روزی در کلاس آموزش عربی وقتی به عبارت (اُحبُّ وطنی) رسیدم ، این سوال را مطرح کردم که آیا به راستی وطن را باید دوست داشت ؟ و بچه ها با تعجب از این سوال ، جوری به من نگاه کردند که زبان حالشان این بود که : استاد، این چه سؤالی است؟! معلوم است که انسان باید وطنش را دوست بدارد و من از آنها پرسیدم : وطن ما کجاست و آنها همه گفتند : ایران . پرسیدم کدام ایران؟ از ایران ما در صد سال گذشته بیش از یک ملیون متر مربع در جنگها و قراردادهای خائنانه ی متعدد کم شده است !در دوران هخامنشیان که وطن پرستان هر شب خواب آن را میبینند و کعبه ی آمالشان تخت جمشید است ! افغانستان و پاکستان و هندوستان از این طرف و عراق تا قسمتی از آفریقا از آن طرف جزء خاک ایران بود . تا همین دویست سال پیش افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان در نقشه ی ایران قرار داشت  حتی کشور بحرین تا همین چهل سال قبل جزء ایران بود . آن را گرفتند و در عوض تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را به ما دادند ! مثلا همین بوعلی سینا که ما آنها را به عنوان دانشمند و نابغه ی ایرانی میدانیم و به داشتن چنین شخصیتی میبالیم،اهل بخارا از شهرهای ازبکستان است !

آیا یک وطن دوست باید افغانستان و تاجیکستان وازبکستان و بحرین را هم دوست داشته باشد ؟

بچه ها گفتند : نه خیر استاد، ملاک ایران فعلی و کسانی هستند که فارسی حرف میزنند و من گفتم : اولا جهت اطلاع شما عرض کنم که تاجیکها و ازبکها و افغانها هم به زبان فارسی صحبت میکنند آنهم فارسی اصیل دَری که زبان فعلی ما نسبت به آن عامیانه به حساب میاید ؛ ثانیا : با این حساب باید خوزستان را هم جزء ایران و مشمول وطن دوستی ندانید چون آنها زبانشان عربی است.

. فکر کنم شما اگر روزی حاکم ایران شوید، خوزستان را هم به خاطر زبانش به عراق واگذار کنید ! با این حساب اگر پنجاه دیگر افغانستان به ما حمله کرد و حاکمان وقت برای آتش پس ، خراسان را به او دادند ، دیگر خراسان وطن شما  نیست ! چون شما خراسان را دوست داشتید به خاطر اینکه وطنتان بود و وطن چیزی نیست جز مجموعه استانهایی که خط مرزی آنها را از کشورهای همسایه جدا میسازد ! پس باید در نیمه ی دوم عُمرتان دوستی خراسان را از قلبتان بیرون کنید! از بچه ها پرسیدم : شما مدینه و کربلا را بیشتر دوست دارید یا تهران و شیراز را ؟ یکیشان که دوستش داشتم، فورا گفت : معلومه مدینه و کربلا را . گفتم : درست است ، ایران یک قطعه ای است از کره ی زمین و انسان نباید به ایرانی بودن خود افتخار کند و غیر ایرانی را به چشم حقارت بنگرد ( انّ اکرمکم عندالله أتقاکم ) این کار مثل کار آن عربهای منافق است که برای مسخره کردن سلمان به او میگفتند : سلمان فارسی ؛ یکبار یکی از همین وطن پرستهای عرب از سلمان پرسید : پدرت کیست؟ و او جواب داد : من سلمان بن اسلام هستم . یعنی من فرزند اسلام هستم،افتخارم این است که مسلمان هستم،چه فرقی میکند که پدر و اجدادم که باشند یا کشورم کجاست

از بچه ها پرسیدم : کسانی که با من موافق نیستند،بگویند:وطن انسان کجاست؟یکی از بچه ها که کرمانی بود،گفت:جایی است که انسان در آنجا متولد شده است . به او گفتم : بنابراین وطن تو کرمان است . پس چرا باید شیراز و تبریز و اصفهان را دوست داشته باشی؟! چرا بقیه ی ایران را وطن خود میدانی؟! سپس گفتم : میبینید بچه ها ، وطن دوستی سبب جدایی و تفرقه است . یکی میگه من ایرانی ام اون یکی میگه من افغانی ام و سومی میگه من عراقی هستم و هر یک خود را جدا از دیگری میپندارد . در یک کشور هم یکی میگه من کرمانی ام یکی میگه من تهرانی ام و سومی میگه من گرگانی هستم و چه اختلافات و جنگها که به خاطر این تعصّبات پوچ پدید نیامده است

بچه ها اسلام آمده که بگوید : ( ایها الناس ان ربکم واحد و ان اباکم واحد ، لا فضل لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عربی و لا لاحمر علی اسود و لا لاسود علی احمر الا بالتقوی ) یعنی : ای مردم، پروردگار شما یکی است و همه شما فرزندان آدم هستید . نه عرب بر عجم فضیلت دارد و نه عجم بر عرب برتری . نه سرخ و سفید پوست بر سیاه برتر است و نه سیاه پوست بر سرخ و سفید و تنها ملاک برتری تقوا هست و بس

بنابراین حس وطن پرستی و ناسیونالیستی،به هیچ وجه مورد تأیید اسلام و عقل نمی باشد

بچه ها ایران یک قطعه زمین است که چون بزرگ است به آن سرزمین میگویند؛آیا خاک و زمین را باید دوست داشت یا پرستید؟! در جنگ تحمیلی هم ، آنچه مردم را به جبهه ها کشاند ، عِرق ایمانی بود نه عِرق ملی . آیا جان خود را فدای خاک کردن احمقانه نیست ؟ جانم فدای ایران یعنی جانم فدای خاک . شما اگر معنای دیگری برای این شعار به ذهنتان میرسد ، بفرمایید ! هنر نزد ایرانیان است و بس هم حرف غلطی است . چرا شما باید خود را یک ایرانی معرفی کنید ؟ چرا نمیگویید : من یک کرمانی هستم؟یا یک آسیایی هستم؟ چرا ایرانی بودن را انتخاب کرده اید؟ چرا نمیگویید : من یک زمینی هستم ؟ به راستی (زمینی بودن) بیشتر از ایرانی بودن مایه ی وحدت نیست ؟ مگر نمیگویند : نوع دوستی؟ ( که البته من نوع دوستی را هم قبول ندارم ! بگذریم ) خب مگر تمام زمینی ها همنوع ما نیستند ؟ چرا با ایرانی نامیدن خود دایره ی نوع دوستی را تنگ میکنیم ؟

بچه ها من اگر یک عرب یا افغان یا چینی هم بودم ، غصه نمیخوردم که چرا ایرانی نیستم و سعی میکردم که مسلمان و شیعه ی خوبی باشم .

من افتخار میکنم که یک مسلمان شیعه هستم و هر مسلمان و شیعه ای را در هر جای جهان با هر لهجه و رنگ و ملّیتی دوست دارم

 

نویسنده: احمدیاسر وافی
ادرس اینترنتیhttp://vafi.blogfa.com/post-۱۲۴.aspx
بازهم یادداشت دیگر بر «من حسرت ایرانی بودن دارم»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اسکرول